رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

دیگه وقتشه با پمپرز خدا حافظی کنیم

سلام گلم.تصمیم داشتم کمکم بهت اموزش دست شویی رفتن بدم تو این مدت چند ساعت در روز رو بدون پمپرز سر میکنی.ولی هنوز خیلی جدی با قضیه برخورد نکردم وزیاد اسرار ندارم.دیشب خونه مامان جون بودیم وتازه پمپرزتو تعویض کرده بودیم که اومدی پیشم وگفتی مامان پی پی کردم منم گفتم نه مامان تازه عوض کردیم نکردی عزیزم.ولی تو اسرار داشتی بریم دستشویی خوب منم شما رو بردم وشما برای اولین بار کارتو تو دست شویی کردی.البته جیش و قبلا تو دست شویی کرده بودی ولی این یه کارو نه.دیشب تا حالا خیلی خوشحالم واحساس میکنم دیگه وقتشه جدی جدی با پمپرز خدا حافظی کنیم.آفرین پسر خودم مامان خیلی دوست داره بهت افتخار میکنه .
29 تير 1391

چند روزی که گذشت

پسرم سلام .چند روزی که گذشت اتفاق خاصی نیوفتاده طبق هر روز رفتیم مجتمع این چند روز به خاطر تخلیه مغازه خیلی کارداشتم .چند روزی میشه من وشما یه کوچولو سرما خوردیم اونم تو این گرما امروز هم من هم شما حالمون بهتره خدا رو شکر .نمی دونی مامانی چقدر دلش هوس یه مسافرت کرده.البته بلیط گرفتیم بریم مشهد وهنوز بلیط برگشت نداریم و به همین خاطر شاید رفتنمون کنسل بشه.هر چند که تو این سفر بابایی به خاطر کارش همراهمون نیست ولی برای حال وهوا عوض کردن بد نیست .بابا قول داده بعد از اینکه برگشتیم یه مسافرت دیگه فا هم بریم .حالا هر چی خدا بخواد همون میشه. یه عالمه دوست دارم وبهت افتخار میکنم عزیز مامان ...
28 تير 1391

برای تو

تصمیم گرفتم از این به بعد قلم وبلاگو تغییر بدم وروی صحبتم با گل پسرم باشه احساس کردم وقتی بزرگ بشه و وبلاگشو بخونه اینجوری لدت بیشتری ببره.فقط برای تو مینویسم نازنینم.
25 تير 1391

رادمان شیطون

رادمان این روزا خیلی شیطون شده قبلا خیلی حرف گوش کن تر بود .دیشب رفته بودیم خونه بابا بزرگ هر چی تو دستش بود پرت میکرد .بعد هم از ابسرد کن آب برمیداشت و رو فرش خالی میکرد  از اینکارایی که من اصلا دوست ندارم .خیلی از دستش حرص خوردم البته همه میگن به اقتضای سنشه .ولی بعضی کارا خطر ناکه مثل پرت کردن لیوان واسباب بازی به طرف دیگران.البته کار خوب هم میکنه این پسر مثل شعر خودنش برای مامان جون.
25 تير 1391

مادر که باشی...

مادر که باشی عاشقی  وشاید عشقت بی انتظار واحمقانه باشد.مادر که باشی حساس میشوی با گریش میگریی وبا لبخندش میخندی مادر که باشی انتظار بهشت داری وقتی میشنوی بهشت به بهاست نه به بهانه میدانی که خونت بهاست نه بهانه. مادر که باشی حسرت می خوری که مادرند ولی تو را نمی فهمند میشوند داییه عزیزتر از مادر اصلاماد رکه باشی فقط مادری وهیچ تعریف دیگری نخواهی داشت تا دغدغه هایت را تعریف کنی.......
21 تير 1391

کودکی

روزهای کودکیمون رو به خاطر داریم.اون روزها  هیچ چیز به نظرمون پیچیده نمیرسید.تنها چیزی که به اون فکرمیکردیم مداد رنگی وشکلات عیدی بود.چیزایی که نمی دونستیم هیچ اهمیتی برامون نداشت.به چیزایی که احتمال داشت اذیتمون کنه بی توجه بودیم.اما هر چه سنمون بلاتر رفت نسبت به چیزاهای اطرافمان حساسیت بیشتری پیدا کردیم.متوجه شدیم هر روز مجبوریم گهنگران آدما ها واتفاقات مختلف باشیم. به هر حال باید یادمون باشه نگرشمون رو نصبت به خیلی چیزا عوض کنیم.هیچوت فکر نکنیم که این چیزها مسول احساسمون هستند .ویادمون باشه مثبت زندگی کردن اولین قدم برای خوشبختی هست.
21 تير 1391